آنیتا جوجو

منبع مطالب مفید و کوتاه برای اپلیکیشن های اجتماعی مثل تلگرام ، وایبر ، واتساپ و ...

آنیتا جوجو

منبع مطالب مفید و کوتاه برای اپلیکیشن های اجتماعی مثل تلگرام ، وایبر ، واتساپ و ...

این سایت منبعی از مطالب مفید ، روشنگرانه و کوتاه در زمینه های پاسخ به شایعات ، آشپزی ، اشعار مربوط به امامان ، پاسخ به شبهات وهابیت ، مطالب جذاب و زیبا و دستچین شده و ... است که منبعی کامل برای استفاده در اپلیکیشن های اجتماعی و فضاهای مجازی مثل تلگرام ، وایبر ، واتس اپ ، کوکو ، و ... بشمار می رود . به دوستان خود این سایت را معرفی کنید و ما را از نظرات و انتقادات خود بی نصیب نگذارید . این سایت هر روز یا هفته ای چند بار به روز می شود .

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

۷ مطلب با موضوع «داستان های آموزنده کوتاه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

داستان جالب « آرایشگر و خدا »

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردند. وقتی به موضوع خدا رسید آرایشگر گفت: «من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.»


مشتری پرسید: «چرا باور نمی کنی؟»


آرایشگر جواب داد: «کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.»


مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده و ظاهرش هم کثیف و به هم ریخته بود. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: «میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.»


آرایشگر گفت: «چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم. همین الان موهای تو را کوتاه کردم.»


مشتری با اعتراض گفت: «نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.»


آرایشگر گفت: «نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.»


مشتری تاکید کرد: «دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد!»



 منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :

http://aksestan.blog.ir


منبع مطالب کوتاه و آماده برای فضای مجازی :

http://anitajoojoo.blog.ir

  • آنیتا جوجو
  • ۰
  • ۰

#داستان های کوتاه و آموزنده :


آخرین آرزوی سقراط 


پیش از آنکه سقراط را محاکمه کنند از وی پرسیدند: بزرگترین آرزویی که در دل داری چیست؟

پاسخ داد: بزرگترین آرزوی من این است که به بالاترین مکان آتن صعود کنم و با صدای بلند به مردم بگویم: ای دوستان، چرا با این حرص و ولع بهترین و عزیزترین سال های زندگی خود را به جمع ثروت و سیم و طلا می گذرانید، در حالیکه آنگونه که باید و شاید در تعلیم و تربیت اطفالتان که مجبور خواهید شد ثروت خود را برای آنها باقی بگذارید، همت نمی گمارید؟!



 منبع مطالب آماده برای فضای مجازی :

http://anitajoojoo.blog.ir


منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :

http://aksestan.blog.ir

  • آنیتا جوجو
  • ۰
  • ۰

#داستان های کوتاه و آموزنده :


درویش تهی دست


درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .

کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟

درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا همکریم .

آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟

درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .

ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .



 منبع مطالب آماده برای فضای مجازی :

http://anitajoojoo.blog.ir


منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :

http://aksestan.blog.ir

  • آنیتا جوجو
  • ۰
  • ۰

#داستان کوتاه و آموزنده (4)


دزد باورها



گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند.

او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟

گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.



 منبع مطالب آماده برای فضای مجازی :

http://anitajoojoo.blog.ir


منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :

http://aksestan.blog.ir

  • آنیتا جوجو
  • ۰
  • ۰

#داستان آموزنده (3)


عبید زاکانی


خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»گفت:....

 

می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!



منبع مطالب آماده برای فضای مجازی :

http://anitajoojoo.blog.ir


منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :

http://aksestan.blog.ir

  • آنیتا جوجو
  • ۰
  • ۰

#داستان آموزنده :


 هر چه خدا بخواهد


آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد. طرفداران آرتور از سرتاسر جهان ، نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند. یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟"


آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:...


» در سر تا سر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.


حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.


از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند


و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند


پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.


پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.


چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.


و دو نفر به مسابقات نهایی.


وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که "خدایا چرا من؟"


و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :"چرا من؟" »



منبع مطالب آماده برای فضای مجازی :

http://anitajoojoo.blog.ir


منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :

http://aksestan.blog.ir

  • آنیتا جوجو
  • ۰
  • ۰

#داستان آموزنده :


معجون آرامش


روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک , به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند. چون روزی چند بر این حال بود، کسری کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان. بدو گفتند: در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم!


گفت:معجونی ساخته ام از شش جزء و به کار می برم و چنین که می بینید مرا نیکو می دارد.


گفتند:...

آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید


گفت:آری جزء نخست، اعتماد بر خدای است ،عزوجل، دوم آنچه مقدر است بودنی است، سوم شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست. چهارم اگر صبر نکنم چه کنم، پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم، پنجم آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد. ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد .


چون این سخنان به کسری رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت.



منبع مطالب آماده برای فضای مجازی :

http://anitajoojoo.blog.ir


منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :

http://aksestan.blog.ir

  • آنیتا جوجو