هـر راه بـجــز راه تـو کـج خـواهـد شـد
بـی لـطــف تـو آسـمـان فـلــج خـواهـد شـد
مـا مـنـتـظـران اگـر بـخـواهـیـم هـمــه
امـسـال هـمـان سـال فـرج خـواهـد شـد
شعر سید مجتبی شجاع
منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :
http://aksestan.blog.ir
هـر راه بـجــز راه تـو کـج خـواهـد شـد
بـی لـطــف تـو آسـمـان فـلــج خـواهـد شـد
مـا مـنـتـظـران اگـر بـخـواهـیـم هـمــه
امـسـال هـمـان سـال فـرج خـواهـد شـد
شعر سید مجتبی شجاع
منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :
http://aksestan.blog.ir
آغاز می کنم سخنم را به یا حسین
در می زنم به خانه ی معبود با حسین
کاری بخاطر رمضانم نکرده ام
اما گرفت دستِ تُهیِ مرا حسین
ما روزه دارها، همه یاد لب تؤایم
ای تشنه لب تر از همه ی تشنه ها، حسین
آخر مرا برای خودش می خرد شبی
من می شوم مسافر کرببلا حسین
🌺 بفدای لب عطشانت یا ابی عبد الله🌺
منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :
http://aksestan.blog.ir
دعا قدرتی شگرف دارد..
هنگامی که برای انسانها آرزوی سعادت میکنی،
نیروی درونت به تمامی انسانهای پاک طینت متصل میشود؛
و راهی میشوی برای عبور تمامی دعاهای خیری که از تمامی مردم فرستاده شده؛
وآنگاه انرژیه دعاها،
و برکت انسانهای روی زمین؛
وارد زندگیت می شود!
برای هم دعای خیر کنیم.
آرزو میکنم که مــهر؛
برکت؛
عشق؛
محبت؛
سلامتى همنشین شما باشند.
منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :
http://aksestan.blog.ir
via💯
وااااای که چقدر این شعر زیباست
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/
بی نهایت خسته و افسرده ام/
تا میان گور رفتم دل گرفت/
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/
روی من خروارها از خاک بود/
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود/
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/
خسته بودم هیچ کس یارم نشد/
زان میان یک تن خریدارم نشد/
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/
ترس بود و وحشت و دلواپسی/
ناله می کردم ولیکن بی جواب/
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/
آمدند از راه نزدم دو ملک/
تیره شد در پیش چشمانم فلک/
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/
لرزه بر اندام من افتاده بود/
هر چه کردم سعی تا گویم جواب/
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/
از سکوتم آن دو گشته خشمگین/
رفت بالا گرزهای آتشین/
قبر من پر گشته بود از نار و دود/
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر/
نام اربابان خود یک یک ببر/
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/
گوش گویا نامشان نشنیده بود/
نامهای خوبشان از یاد رفت/
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت/
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو/
کارهای نیک و زشتت را بگو/
هر چه می کردم به اعمالم نگاه/
کوله بارم بود مملو از گناه/
کارهای زشت من بسیار بود/
بر زبان آوردنش دشوار بود/
چاره ای جز لب فرو بستن نبود/
گرز آتش بر سرم آمد فرود/
عمق جانم از حرارت آب شد/
روحم از فرط الم بی تاب شد/
چون ملائک نا امید از من شدند/
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه/
نامه اعمال تو باشد سیاه/
ما که ماموران حق داوریم/
پس تو را سوی جهنم می بریم/
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/
دست و پایم بسته در زنجیر بود/
نا امید از هرکجا و دل فکار/
می کشیدندم به خِفّت سوی نار/
ناگهان الطاف حق آغاز شد/
از جنان درهای رحمت باز شد/
مردی آمد از تبار آسمان/
دیگران چون نجم و او چون کهکشان/
صورتش خورشید بود و غرق نور/
جام چشمانش پر از خمر طهور/
چشمهایش زندگانی می سرود/
درد را از قلب انسان می زدود/
بر سر خود شال سبزی بسته بود/
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/
کِی به زیبائی او گل می رسید/
پیش او یوسف خجالت می کشید/
دو ملک سر را به زیر انداختند/
بال خود را فرش راهش ساختند/
غرق حیرت داشتند این زمزمه/
آمده اینجا حسین فاطمه؟!
صاحب روز قیامت آمده/
گوئیا بهر شفاعت آمده/
سوی من آمد مرا شرمنده کرد/
مهربانانه به رویم خنده کرد/
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/
من کجا و دیدن روی حسین (ع)/
گفت: آزادش کنید این بنده را/
خانه آبادش کنید این بنده را/
اینکه این جا این چنین تنها شده/
کام او با تربت من وا شده/
مادرش او را به عشقم زاده است/
گریه کرده بعد شیرش داده است/
خویش را در سوز عشقم آب کرد/
عکس من را بر دل خود قاب کرد/
بارها بر من محبت کرده است/
سینه اش را وقف هیئت کرده است/
سینه چاک آل زهرا بوده است/
چای ریز مجلس ما بوده است/
اسم من راز و نیازش بوده است/
تربتم مهر نمازش بوده است/
پرچم من را به دوشش می کشید/
پا برهنه در عزایم می دوید/
بهر عباسم به تن کرده کفن/
روز تاسوعا شده سقای من/
اقتدا بر خواهرم زینب نمود/
گاه میشد صورتش بهرم کبود/
تا به دنیا بود از من دم زده/
او غذای روضه ام را هم زده/
قلب او از حب ما لبریز بود/
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود/
با ادب در مجلس ما می نشست/
قلب او با روضه ی من می شکست/
حرمت ما را به دنیا پاس داشت/
ارتباطی تنگ با عباس داشت/
اشک او با نام من می شد روان/
گریه در روضه نمی دادش امان/
بارها لعن امیه کرده است/
خویش را نذر رقیه کرده است/
گریه کرده چون برای اکبرم/
با خود او را نزد زهرا (س) می برم/
هرچه باشد او برایم بنده است/
او بسوزد، صاحبش شرمنده است/
در مرامم نیست او تنها شود/
باعث خوشحالی اعدا شود/
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/
قلب او بوی محبت میدهد/
سختی جان کندن و هول جواب/
بس بود بهرش به عنوان عقاب/
در قیامت عطر و بویش می دهم/
پیش مردم آبرویش می دهم/
آری آری، هرکه پا بست من است/
نامه ی اعمال او دست من است/
ناگهان بیدار گردیدم زخواب/
از خجالت گشته بودم خیس آب/
دارم اربابی به این خوبی ولی/
می کنم در طاعت او تنبلی؟
من که قلبم جایگاه عشق اوست/
پس چرا با معصیت گردیده دوست؟
من که گِریَم بهر او شام و پگاه/
پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟
من که گوشم روضه ی او را شنید/
پس چرا شد طالب ساز پلید؟
چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل/
جملگی از روی مولایم خجل/
شیعه بودن کی شود با ادعا؟
ادعا بس کن اگر مردی بیا/
پا بنه در وادی عشق و جنون/
حبّ دنیا را ز قلبت کن برون/
حبّ دنیا معصیت افزون کند/
معصیت قلب ولیّ را خون کند/
باش در شادی و غم عبد خدا/
کن حسابت را ز بی دینان جدا/ قلب مولا را مرنجان ای جوان/ تا شوی محبوب رب مهربان/ منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی : http://aksestan.blog.ir
خاطره ای شنیدنی از استاد شفیعی کدکنی :
چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثراً به شهرها و شهرستان های خودشان رفته و یا گرفتار کارهای عید بودند؛ اما استاد بدون هیچ تاخیری سر کلاس آمد و شروع به درس دادن کرد ...
بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از شاگردان خیلی آرام گفت:
«استاد آخر سال است؛ دیگر بس است!».
استاد هم دستی به سر خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را روی میز می گذاشت، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.
استاد 50 ساله با آن کت قهوهای سوخته که به تن داشت، گفت:
«حالا که تونستید من را از درس دادن بیاندازید، بگذارید خاطره ای را برایتان تعریف کنم:
من حدوداً 21 یا 22 ساله بودم، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند، با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت آنها را می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم؛ کاری که هیچ وقت اجازه به خود ندادم با پدرم بکنم! اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام، بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.
استاد اکنون قدری با بغض کلماتش را جمله می کند:
نمی دانم شما شاگردان هم به این پی برده اید که هر پدر و مادری بوی خاصّ خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینیام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...
اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم؛ جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.
نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم.
از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...
استاد حالا خودش هم گریه می کند...
پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!... اما پدر گفت: خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما...
حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم، روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی، با لفظ "عمو" و "دایی" خطابم می کردند.
پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛ 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.
بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛ رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد.
گفتم: این چیست؟
گفت: "باز کنید؛ می فهمید".
باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
گفتم: این برای چیست؟
گفت: "از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."
راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟! فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان!
مدیر گفت: از کجا می دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟
گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد.
روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی! هزار تومان بوده نه نهصد تومان! آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود، که خودم رفتم از او گرفتم؛ اما برای دادنش یک شرط دارم...
گفتم: "چه شرطی؟"
گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟!
گفتم: هیچ شنیده ای که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران، به آن ها پاداش می دهد؟!
(مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها – قرآن کریم، سوره انعام، آیه160) ً
منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :
http://aksestan.blog.ir
خواب دیـدم قبرتــان آخر طـلـایی می شود
بُغض مانده در گلو عُقده گشایی می شود
دور قـبـر پـاکـتـان بـا دسـت عُشّاق حسـن
خشت ها بر روی هم،بر پا بنایی می شود
گـنـبـد و گـلـدسـتـه و ایــوان زیـبـای بــقـیـع
عـاقـبـت یــک صـبـح زیـبا رونمایی می شود .. ان شاءالله
منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :
http://aksestan.blog.ir
سابقه مفسد اقتصادی 6500 میلیارد تومانی
(6)************************
1- در دولت اصلاحاتچی ها (خاتمی) بوجود آمده ! ؟
2- در دولت احمدی نژاد شناسایی و به قوه قضائیه معرفی شده
3- در دولت کلید (حسن روحانی) به عنوان کار آفرین نمونه از او تجلیل شده ! ؟
(خبرگزاری تسنیم -93/12/23)
###################
منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :
http://aksestan.blog.ir
خاطره آیتالله امینی از برخورد تند امام(ره) با هاشمی رفسنجانی
http://www.598.ir/fa/news/313431/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87%E2%80%8C-%D8%A2%DB%8C%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%E2%80%8C-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C%E2%80%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%AF-%D8%AA%D9%86%D8%AF-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85%E2%80%8C%D8%B1%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85%DB%8C-%D8%B1%D9%81%D8%B3%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%86%DB%8C
منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :
http://aksestan.blog.ir
استدلال علامه امینی و سوالی که بی جواب ماند
**************************************
زمانی علمای اهل تسنن مرحوم علامه امینی (صاحب کتاب الغدیر) را برای صرف شام دعوت می کنند. اما علامه امینی امتناع می ورزد و قبول نمی کند . آنها اصرار می کنند که علامه امینی را به مجلس خود ببرند.
به علت اصرار زیاد علامه امینی دعوت را می پذیرد و شرط می گذارد که فقط صرف شام باشد وهیچ گونه بحثی صورت نگیرد آنها نیز می پذیرند. پس از صرف شام یکی از علمای اهل سنت که در آن جمع زیادی از علما نشسته بود (حدود 70 الی 80 نفر) می خواست بحث را شروع کند که علامه امینی گفت : قرار ما این بود که بحثی صورت نگیرد
اما باز آنها گفتند : پس برای متبرک شدن جلسه از همین جا هر نفر یک حدیث نقل کند تا مجلس نورانی گردد. ضمناً تمام حضار درجلسه حافظ حدیث بودند و حافظ حدیث به کسی گفته می شود که صد هزار حدیث حفظ باشد. آنان شروع کردند یکی یکی حدیث نقل کردند تا اینکه نوبت به علامه امینی رسید . علامه به آنها گفت شرطم بر گفتن حدیث این است که ابتدا همگی بر معتبر بودن یا نبودن سند حدیث اقرار کنید . همه قبول کردند . سپس علامه امینی فرمود : قال رسول الله (صلوات علیه ) : من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه : هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است .سپس از تک تک حضار در جلسه در رابطه با معتبر بودن حدیث اقرار گرفت و همه حدیث را تایید کردند .
سپس گفت حال که همه حدیث را تایید کردید یک سوال از شما دارم ، بعد از کل جمع پرسید :
آیا فاطمه الزهرا ( سلام الله علیها ) امام زمان خود را می شناخت یا نمی شناخت ... ؟
اگر می شناخت ، امام زمان فاطمه ( سلام الله علیها ) چه کسی بود ؟
تمام حضار مجلس به مدت ربع ساعت ، بیست دقیقه ساکت شدند و سرشان را به زیر انداختند و چون جوابی برای گفتن نداشتند یکی یکی جلسه را ترک کردند و با خود می گفتند اگر بگوییم نمیشناخت ، پس باید بگوییم که فاطمه ( سلام الله علیها ) کافر از دنیا رفته است و حاشا که سیده نساء العالمین کافر از دنیا رفته باشد و اگر بگوییم می شناخت چگونه بگوییم امام زمانش ابوبکر بوده ؟ در حالی که بخاری ( از سرشناس ترین علمای اهل سنت ) گفته : ماتت و هی ساخطه علیهما - فاطمه ( سلام الله علیها ) در حالی از دنیا رفت که به سختی ار ابوبکر غضبناک بود "و چون مجبور می شدند بر حقانیت و امامت علی بن ابیطالب (علیه السلام ) اقرار بورزند سکوت کرده و جلسه را با خجالت ترک کردند.
( یا علی )
منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :
http://aksestan.blog.ir
"آیت الله بهاالدینی(ره)"
روزقیامت نیکی هایمان رابه محبوب ترین فرد زندگیمان نخواهیم داد اما مجبور می شویم نیکی هایمان را به کسی بدهیم که از اومتنفر بودیم وغیبتش کردیم !!
گناه ( مخصوصا حق الناس ) اوج حماقت است نه زرنگی،
زرنگی بندگی خداست!
منبع انواع عکس نوشته برای فضای مجازی :
http://aksestan.blog.ir